جدول جو
جدول جو

معنی رمان بری - جستجوی لغت در جدول جو

رمان بری
(رُمْ ما نِ بَرْ ری)
رجوع به رمان البر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان بری
تصویر فرمان بری
فرمان برداری، اطاعت، فرمان بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ مامْ بَ)
فرمان برداری. اطاعت. (ناظم الاطباء) :
که نپسندد او را به پیغمبری
سر اندرنیارد به فرمان بری.
فردوسی.
نبینم همی در سرش کهتری
نیابد کس او را به فرمان بری.
فردوسی.
گه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمان بری ماند آن داوری.
فردوسی.
واجب است بر من فرمان بری. (تاریخ بیهقی).
کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی بر شه به فرمان بری.
اسدی.
چاکران تو همه فرماندهان عالم اند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمان بری کاری ندیدند.
نظامی.
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمان بری.
نظامی.
وگر زلفم سر از فرمان بری تافت
هم از سر تافتن تأدیب آن یافت.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف) :
عید تو فرخ و ایام تو مانندۀعید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران.
فرخی.
گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.
عنصری.
فرمان برش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
منوچهری.
نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید
نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر.
قطران تبریزی.
کآن بندۀ ایزد است و فرمان بر
مولای خدای را مدان مولا.
ناصرخسرو.
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر.
ناصرخسرو.
روا بود که از این اختران گله نکنم
که بیگمان همه فرمان بران یزدانند.
مسعودسعد.
همه فرمان بران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
مسعودسعد.
بت فرمان برش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.
نظامی.
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا.
سعدی.
همه کارداران فرمان برند
که تخم تو در خاک می پرورند.
سعدی.
، عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود:
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمان مصری
تصویر رمان مصری
نارمشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمانبری
تصویر فرمانبری
اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
((~. بَ))
فرمانبردار، مطیع، خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانبری
تصویر فرمانبری
تبعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مان بدی
تصویر مان بدی
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت، نوکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد